سكوت2012 بهترین وبلاگ عمومی از شما،با شما،براي شما(همه چيز براي همه كس) |
|||
سه شنبه 24 اسفند 1389برچسب:زندگینامه,حکایت,آیا میدانید,باورنکردنیها,دانستنیها,داستانهای عاشقانه,داستانهای عبرت آموز,داستانهای جالب,داستانهای غم انگیز,شعر عاشقانه,شعر عارفانه,شعر پندآموز,شعرهای زیبا,, :: 10:47 :: نويسنده : علیرضا
لوکاس راهب به همراه شاگردش از دهی میگذشت . پیرمردی از او پرسید : ای قدیس ، چگونه به خدا برسم ؟ لوکاس پاسخ داد : خوش بگذران و با شادی ات خدا را نیایش کن .و به راه خود ادامه دادند . کمی بعد به مرد جوانی برخوردند . مرد جوان پرسید : چه کنم تا به خدا برسم ؟ لوکاس گفت : زیاد خوش گذرانی نکن . وقتی جوان رفت ، شاگرد از استاد پرسید : بالخره معلوم نشد که باید خوش بگذرانیم یا نه :لوکاس پاسخ داد : (سیر و سلوک روحانی مثل گذشتن از یک پل بدون نرده است که روی یک دره کشیده شده باشد . اگر کسی بیش از حد به سمت راست کشیده شده باشد می گویم به طرف چپ برود و اگر بیش از حد به طرف چپ گرایش داشته باشد ، می گویم به سمت راست برود . این باعث می شود از راه منحرف نشویم و در دره سقوط نکنیم .) ![]() سه شنبه 24 اسفند 1389برچسب:زندگینامه,حکایت,آیا میدانید,باورنکردنیها,دانستنیها,داستانهای عاشقانه,داستانهای عبرت آموز,داستانهای جالب,داستانهای غم انگیز,شعر عاشقانه,شعر عارفانه,شعر پندآموز,شعرهای زیبا,, :: 10:45 :: نويسنده : علیرضا
«آورده اند روزی حاکم شهر بغداد از بهلول پرسید: آیا دوست داری که همیشه سلامت و تن درست باشی؟ بهلول گفت : خیر زیرا اگر همیشه در آسایش به سر برم ، آرزو و خواهش های نفسانی در من قوت می گیرد و در نتیجه ، از یاد خدا غافل می مانم. خیر من در این است که در همین حال باشم و از پروردگار می خواهم تا گناهانم را بیامرزد و لطف و مرحتمش را از من دریغ نکند و آنچه را به آن سزاوارم به من عطا کند.»(14) ![]() سه شنبه 24 اسفند 1389برچسب:زندگینامه,حکایت,آیا میدانید,باورنکردنیها,دانستنیها,داستانهای عاشقانه,داستانهای عبرت آموز,داستانهای جالب,داستانهای غم انگیز,شعر عاشقانه,شعر عارفانه,شعر پندآموز,شعرهای زیبا,, :: 10:44 :: نويسنده : علیرضا
« گویند: روزی خلیفه از محلی می گذشت ، دید که بهلول ، زمین را با چوبی اندازه می گیرد. پرسید: چه می کنی؟ گفت: می خواهم دنیا را تقسیم کنم تا ببینم به ما چه قدر می رسد و به شما چه قدر؟ هر چه سعی می کنم ، می بینم که به من بیشتر از دو ذارع (حدود یک متر) نمی رسد و به تو هم بیشتر از این مقدار نمی رسد.»(13) ![]() سه شنبه 24 اسفند 1389برچسب:زندگینامه,حکایت,آیا میدانید,باورنکردنیها,دانستنیها,داستانهای عاشقانه,داستانهای عبرت آموز,داستانهای جالب,داستانهای غم انگیز,شعر عاشقانه,شعر عارفانه,شعر پندآموز,شعرهای زیبا,, :: 10:43 :: نويسنده : علیرضا
« پادشاهی به عارفی رسید، از او پندی خواست. عارف گفت: هر آنچه را در آن امید رستگاری است، بگیر و آنچه را در آن خطر هلاکت است ، رها کن»(12) ![]() سه شنبه 24 اسفند 1389برچسب:زندگینامه,حکایت,آیا میدانید,باورنکردنیها,دانستنیها,داستانهای عاشقانه,داستانهای عبرت آموز,داستانهای جالب,داستانهای غم انگیز,شعر عاشقانه,شعر عارفانه,شعر پندآموز,شعرهای زیبا,, :: 10:42 :: نويسنده : علیرضا
«روزی پادشاهی به بهلول گفت : بزرگترین نعمت های الهی چیست؟ بهلول جواب داد : بزرگترین نعمت های الهی عقل است. خواجه عبدالله انصاری نیز در مناجات خود گوید: خداوندا آن که را عقل دادی ، چه ندادی و آن که را عقل ندادی ، چه دادی؟»(11) ![]() سه شنبه 24 اسفند 1389برچسب:زندگینامه,حکایت,آیا میدانید,باورنکردنیها,دانستنیها,داستانهای عاشقانه,داستانهای عبرت آموز,داستانهای جالب,داستانهای غم انگیز,شعر عاشقانه,شعر عارفانه,شعر پندآموز,شعرهای زیبا,, :: 10:41 :: نويسنده : علیرضا
گویند پادشاهی به بیماری سختی مبتلا شد. طبیب از او خواست که وصیتش را بیان کند. در این هنگام ، پادشاه برای خود کفنی انتخاب کرد. سپس دستور داد تا برایش قبری آماده کنند. آن گاه نگاهی به قبر انداخت و گفت « ما أغنی عنی مالیه هلک عنی سلطانیه؛ مال و ثروتم هرگز مرا بی نیاز نکرد، قدرت من نیز از دست رفت.» (حاقه 28 و 29) و در همان روز جان داد .(10) ![]() سه شنبه 24 اسفند 1389برچسب:زندگینامه,حکایت,آیا میدانید,باورنکردنیها,دانستنیها,داستانهای عاشقانه,داستانهای عبرت آموز,داستانهای جالب,داستانهای غم انگیز,شعر عاشقانه,شعر عارفانه,شعر پندآموز,شعرهای زیبا,, :: 10:40 :: نويسنده : علیرضا
«آورده اند که روزی عابدی نمازش را به درازا کشید و چون نگریست مردی را دید که به نشانه خشنودی در وی می نگرد ، عابد او را گفت : آنچه از من دیدی ، تو را به شگفتی نیاورد که ابلیس نیز روزگاری دراز، با دیگر فرشتگان به پرستش خدا مشغول بود و سپس چنان شد که شد .»(9) ![]() سه شنبه 24 اسفند 1389برچسب:زندگینامه,حکایت,آیا میدانید,باورنکردنیها,دانستنیها,داستانهای عاشقانه,داستانهای عبرت آموز,داستانهای جالب,داستانهای غم انگیز,شعر عاشقانه,شعر عارفانه,شعر پندآموز,شعرهای زیبا,, :: 10:39 :: نويسنده : علیرضا
بخیلی سفارش ساخت کوزه و کاسه ای را به کوزه گر داد. کوزه گر پرسید: بر کوزه ات چه نویسم ؟ بخیل گفت بنویس «فمن شرب منه فلیس منی؛ هر کس از آن آب بنوشد از من نیست » (بقره 249) باز کوزه گر پرسید: بر کاسه ات چه نویسم؟ بخیل گفت بنویس « و من لم یطعمه فانه منی؛ هر کس از آن بخورد از من نیست .» (بقره 249)(8) ![]() سه شنبه 24 اسفند 1389برچسب:زندگینامه,حکایت,آیا میدانید,باورنکردنیها,دانستنیها,داستانهای عاشقانه,داستانهای عبرت آموز,داستانهای جالب,داستانهای غم انگیز,شعر عاشقانه,شعر عارفانه,شعر پندآموز,شعرهای زیبا,, :: 10:38 :: نويسنده : علیرضا
«به عارفی گفتند: ای شیخ! دل های ما خفته است که سخن تو در آن اثر نمی کند چه کنیم ؟ گفت: کاش خفته بودی که هرگاه خفته را بجنبانی ، بیدار می شود؛ حال آنکه دل های شما مرده است که هر چند بجنبانی ، بیدار نمی شود.»(7) ![]() سه شنبه 24 اسفند 1389برچسب:زندگینامه,حکایت,آیا میدانید,باورنکردنیها,دانستنیها,داستانهای عاشقانه,داستانهای عبرت آموز,داستانهای جالب,داستانهای غم انگیز,شعر عاشقانه,شعر عارفانه,شعر پندآموز,شعرهای زیبا,, :: 10:37 :: نويسنده : علیرضا
«حکیمی گفته است: آن که عیب های پنهانی مردم را جست و جو کند، دوستی های قلبی را بر خود حرام می کند.»(6) ![]() سه شنبه 24 اسفند 1389برچسب:زندگینامه,حکایت,آیا میدانید,باورنکردنیها,دانستنیها,داستانهای عاشقانه,داستانهای عبرت آموز,داستانهای جالب,داستانهای غم انگیز,شعر عاشقانه,شعر عارفانه,شعر پندآموز,شعرهای زیبا,, :: 10:36 :: نويسنده : علیرضا
«مردی به اندیشمندی گفت: فلان شخص، دیروز از تو بدگویی می کرد. اندیشمند گفت : از چیزی سخن گفتی که او از روبه رو گفتن آن با من شرم داشت»(5) ![]() سه شنبه 24 اسفند 1389برچسب:زندگینامه,حکایت,آیا میدانید,باورنکردنیها,دانستنیها,داستانهای عاشقانه,داستانهای عبرت آموز,داستانهای جالب,داستانهای غم انگیز,شعر عاشقانه,شعر عارفانه,شعر پندآموز,شعرهای زیبا,, :: 10:34 :: نويسنده : علیرضا
«به بزرگی گفتند : هیچ ندیدم که از کسی غیبت کنی گفت: از خود خشنود نیستم، تا به نکوهش دیگران بپردازم». (4) ![]() سه شنبه 24 اسفند 1389برچسب:زندگینامه,حکایت,آیا میدانید,باورنکردنیها,دانستنیها,داستانهای عاشقانه,داستانهای عبرت آموز,داستانهای جالب,داستانهای غم انگیز,شعر عاشقانه,شعر عارفانه,شعر پندآموز,شعرهای زیبا,, :: 10:31 :: نويسنده : علیرضا
«همسر مرد آزاده ای به او گفت: نمی بینی که یارانت به هنگام گشایش، در کنار تو بودند و اینک که به سختی افتاده ای ، تو را ترک کرده اند؟ او گفت : از بزرگواری آنهاست که به هنگام توانایی، از احسان ما بهره می بردند و حال که ناتوان شده ایم ، ما را ترک کرده اند.»(3) ![]() دو شنبه 23 اسفند 1389برچسب:زندگینامه,حکایت,آیا میدانید,باورنکردنیها,دانستنیها,داستانهای عاشقانه,داستانهای عبرت آموز,داستانهای جالب,داستانهای غم انگیز,شعر عاشقانه,شعر عارفانه,شعر پنداموز,شعرزیبا,, :: 22:3 :: نويسنده : علیرضا
« فقیری به در خانه بخیلی آمد، گفت: شنیده ام که تو قدرتی از مال خود را نذر نیازمندان کرده ای و من در نهایت فقرم ، به من چیزی بده بخیل گفت: من نذر کوران کرده ام. فقیر گفت : من هم کور واقعی هستم ، زیرا اگر بینا می بودم ، از در خانه خداوند به در خانه کسی مثل تو نمی آمدم.»(2) ![]() دو شنبه 23 اسفند 1389برچسب:زندگینامه,حکایت,آیا میدانید,باورنکردنیها,دانستنیها,داستانهای عاشقانه,داستانهای عبرت آموز,داستانهای جالب,داستانهای غم انگیز,شعر عاشقانه,شعر عارفانه,شعر پنداموز,شعرزیبا,, :: 14:51 :: نويسنده : علیرضا
ولادت و دوران كودكى
ولادت پيغمبر اكرم به اتفاق شيعه و سنى در ماه ربيع الاول است , گو اينكه اهل تسنن بيشتر روز دوازدهم را گفته اند و شيعه بيشتر روز هفدهم را , به استثناى شيخ كلينى صاحب كتاب كافى كه ايشان هم روز دوازدهم را روز ولادت مى دانند . رسول خدا در چه فصلى از سال متولد شده است ؟ در فصل بهار . در السيرة الحلبية مى نويسد : ولد فى فصل الربيع در فصل ربيع به دنيا آمد . بعضى از دانشمندان امروز حساب كرده اند تا ببينند روز ولادت رسول اكرم با چه روزى از ايام ماههاى شمسى...
براي بقيش به ادامه ي مطلب برويد.
![]() ادامه مطلب ... موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
![]() نويسندگان |
|||
![]() |